کد مطلب:9977 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:310

تا ملاقات خدا(3)
مقاله
بسم الله الرحمن الرحيم



يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ



همان گونه كه در جلسات قبل گفته شد: اين عالم يكپارچه حركت است و انسان هم به عنوان جزئي از اين عالم پيش مي رود; پس انسان هم هميشه در حركت است. اين حركت به سوي يك حقيقت جريان دارد و آن خداي متعال است.وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي1.إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ2 اما اين سؤال باقي مي ماند كه حركت به سوي خدا يعني چه؟! مگر خدا همه جا حضور ندارد: فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ3 در پاسخ بايد گفت: قرآن، اين جهان را عالم حجاب و ظاهر مي داند كه بسياري از حقايق در آن كامل و شفاف درك نمي شود ولي در جهان ديگر پرده ها برداشته مي شود. يَوْمَ تُبْلَي السَّرائِرُ4 در آن روز ديگر هيچ كس شكي درباره هيچ حقيقتي ندارد در نتيجه حضور خدا را همه آشكارا درك مي كنند و مي فهمند كه سر و كارشان فقط با خدا است. هيچ كس بي اذن خدا نمي تواند كاري انجام دهد و حتي سخن بگويد: لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً5 حتي كساني جرأت مي يابند و از شدت رنج و عذاب مي خواهند سخن بگويند، ولي به آن ها گفته مي شود: اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ6آن جا عالمي است كه سلطنت فقط از آن خدا است الْمُلْكُ يَوْمَئِذ لِلّهِ7 در آن روز مانند كسي هستيم كه از جايي حركت كرده و در آن جا با خدا ملاقات نموده است. ملاقات با خدا به اين اعتبار است. پس بنابر يك احتمال منظور از حركت همراه با رنج و زحمت به سوي خدا كه در آيه شريفه اشاره شده اين است كه اين جهان، عالَم حركت است و در اين جا انسان، حضور خدا را درك نمي كند و بايد با برهان و يا ادله تعبدي بپذيرد كه خدا همه جا حضور دارد. در حالي كه در جهان ديگر، خدا را شهود مي كند. ولي اين احتمال با تعبير «كادحٌ» چندان سازگار نيست; زيرا حركت جوهري، رنج و زحمتي ندارد و حتي انسان متوجه نمي شود كه چنين حركتي هست; بلكه بايد با دقت و برهان ثابت كرد كه چنين حركتي وجود دارد. از ديدگاه برخي عارفان بلند مرتبه، منظور آيه مورد نظر اين است كه انسان با يك سير معنوي به سوي خدا در حركت است و مي تواند به لقاي الهي نايل شود. غير از حركت جبري راسم زمان حركت هاي ديگري هم وجود دارد كه ارادي است. يك سلسله حركت هاي ارادي نفساني داريم كه براي خود روح انسان است. منظور اين عارفان حركت طبيعي و تكويني راسم زمان نيست كه همه موجودات در آن شريك هستند; بلكه حركتي است مخصوص اولياي خدا كه نخست مقصد خود را تعيين مي كنند و با دل كندن از همه چيز فقط به او دل مي سپرند و هر روز از عمر خود را گامي به سوي محبوب خويش تلقي مي كنند; روزي هم به لقاي او نايل خواهند شد. اما اين احتمال هم با ظاهر آيه سازگار نيست; زيرا تعبير يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ همه انسان ها را در بر مي گيرد و شامل كفار و معاندين و گردنكشان هم مي شوددر حالي كه آنان حتي از شنيدن اسم خدا بيزار هستند. اگر دليل قطعي داشتيم، مي توانستيم بگوييم: مراد از انسان در اين آيه شخص يا اشخاص خاصي ـ مانند اميرمؤمنان(عليه السلام)، يا ساير اولياي خدا است: ولي ظاهر لفظ چنين چيزي را نمي رساند. به ويژه سياق سوره و آيات بعد چندان با اين معنا سازگار نيست. فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ إِلي أَهْلِهِ مَسْرُوراً وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَ يَصْلي سَعِيراً إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ بَلي إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً8 پس از ورود به آن عالم و ملاقات با خدا، مردم دو دسته مي شوند و نامه هاي اعمال به آن ها داده مي شود; نامه هاي اعمال برخي به دست راست آنان و بعضي ديگر از پشت سر به آن ها داده مي شود ـ بر اساس بعضي آيات به دست چپشان داده مي شود ـ و با نامه اعمال روشن مي كند كه سمت و سوي حركت اين ها كجا است. آنان كه نامه اعمال به دست راستشان داده شده، به آساني به حسابشان رسيدگي مي شود و با شادماني نزد كسان خود برمي گردند، ولي كساني كه كتاب خود را از پشت سر و يا با دست چپ دريافت مي كنند، با ديدن آن فرياد برمي آورند كه: واي بر ما، اما انساني كه نامه عملش را به دست راست او مي دهند، در دنيا به لذت و شادماني مشغول نبوده و در انديشه رسيدن به هدف بوده است و پس از رسيدن به آن احساس شادماني مي كند، در حالي كه آن ديگري در دنيا خيلي شاد و خرم زندگي مي كرد: إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً و نگران نبوده كه چه خواهد شد، مكافات سوء استفاده از بيت المال و دست اندازي به حقوق مردم و ايتام چه خواهد شد. إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ او گمان مي كرد كه حساب و كتابي در كار نيست، ولي هنگامي كه مي بيند حساب و كتاب جدي است، صدايش بلند مي شود كه: هلاك شدم، سپس هلاكت را به رأي العين مي بيند و او را در آتش شعلهور مي اندازند. پس انسان ها دو گونه اند: گروه اول كساني هستند كه در دنيا هدفشان شادي و شادماني است و گروه دوم كساني هستند كه همّشان در دنيا انجام وظيفه است. شادي، غم، راحتي و سختي، براي آن ها چندان تفاوتي نمي كند. فقط از سرانجام كار و حساب قيامت نگران هستند و در قيامت، به حساب اين ها به آساني رسيدگي مي شود. يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً چنين كسي نامه اعمالش را به ديگران نشان مي دهد: و مي گويد: هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ9 بياييد ببينيد نامه اعمال من چه قدر درخشان و افتخارآميز است و يَنْقَلِبُ إِلي أَهْلِهِ مَسْرُوراً تازه شادماني اش آغاز مي شود و الي الابد در ميان دوستان و خانواده اش مسرور زندگي خواهد كرد. بنابراين، ملاقات مذكور در عالم قيامت است كه بعد از آن ملاقات، نامه هاي اعمال به افراد داده مي شود. اين ملاقات به مؤمنين هم اختصاص ندارد; احتمال سوم اين است كه منظور از رنج و زحمتي كه از تعبير كدح استفاده مي شود، رنجي است كه در حركات اختياري وجود دارد، تلاش هايي كه براي رفع نيازهاي مادي، روحي و رواني، به دست آوردن مصالح و پرهيز از مفاسد انجام مي دهيم، همه حركاتي است كه انسان با اراده و اختيار خود انجام مي دهد و در هر مقطعي هدفي دارد. هيچ كدام از اين ها هم بي زحمت نيست. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَد10. انسان اين زحمت ها را تحمل مي كند غافل از اين كه حركت هاي او در يك بستر زماني صورت مي پذيرد كه از آن حركت اصلي و تكويني طبيعت سرچشمه مي گيرد. در قافله اي كه به سوي هدفي از پيش تعيين شده حركت مي كند و او از آن هدف غافل است. كس ديگري اين قافله را به حركت درآورده است و او نمي تواند از آن خارج شود اين اختياراتش هم بايد در بستر همان حركت طبيعي انجام بگيرد. بايد در جهاني زندگي كند كه ثبات ندارد; اگر عالم ثابت بود، مؤمن براي هميشه مؤمن و كافر تا پايان عمر كافر مي ماند. اين عالم به گزاف آفريده نشده است، بلكه آن را ديگري تدبير مي كند و به سوي مقصد خاصي حركت مي دهد. خدا از اين آفرينش هدفي دارد. انسان ها بايد به نزد خدا باز گردند و در سايه كمالاتي كه با اختيار خود كسب كرده اند، فيض بيش تري از پروردگار دريافت كنند; پس منظور از كدح انسان حركت جوهري اصل طبيعت نيست; زيرا لفظ «كادحٌ» به اين معنا است كه تو براي رسيدن به اهداف ويژه اي در حال تلاش هستي، رنج و زحمت براي اين حركت هاي ارادي است. حركت طبيعي و تكويني كه رنج و زحمتي ندارد، خود به خود پيش مي رود و هيچ كس هم نمي تواند جلوي آن را بگيرد. اما حركت هاي ارادي بر بستر حركت طبيعي شكل مي گيرد كه يك هدف نهايي دارد و آن رسيدن به عالمي است كه در آن جا حضور خدا درك مي شود و اين يعني ملاقات با پروردگار. پس بنابر احتمال سوم، منظور از كدح نه آن حركت يكنواخت طبيعت است و نه آن حركتي كه ويژه اولياي خدا است، بلكه حركت هاي اختياري انسان ها براي تحقق اهداف خاص خودشان است، البته اين حركت ها در بستري انجام مي گيرد كه در مجموع به صورت قافله اي در حال حركت، به سوي هدفي ويژه طراحي شده است و به قطاري مي ماند كه به سوي مقصدي در حركت است، در درون آن ممكن است كسي از اين سو به آن سو برود، يا برخلاف جهت قطار حركت كند، ولي در هر صورت اين قطار دارد او را مي برد، او در حال تلاش است و قطار هم راه خودش را به سوي هدف مشخص پي مي گيرد. اين احتمال از آن دو احتمال قوي تر به نظر مي رسد، پس اين آيه مانند بيشتر آيه هاي كوچك مكي، درصدد توجه دادن انسان به جهان آخرت و توجه دادن به اين نكته است كه زندگي دنيوي چندان اصالت ندارد; و انسان بايد ببيند مقصدي كه هميشه در آن جا خواهد بود كجا است؟ اين آيات به ما اين حقيقت را گوشزد مي كند كه زندگي ما در اين جهان گذرا و برگشت ناپذير است. هيچ لحظه اي از عمر آدمي برگشت پذير نيست; بنابراين وجود اين عمر بسيار ارزشمند است. اگر يك لحظه پيش از رسيدن اجل، به انسان فرصت دهند، ممكن است از گناهانش توبه كند و از كفر به ايمان برگردد، التماس هم مي كند، ولي ملك الموت به او مي گويد: «گذشت! تمام شد. من اجازه ندارم حتي يك لحظه ديگر به تو مهلت دهم.» اگر انسان بينديشد كه هر لحظه ممكن است جناب عزرائيل تشريف بياورند، ارزش عمر خود را خواهد دانست. عمري كه مي تواند از هر لحظه اش بهره ببرد و سعادت ابدي را بدست آورد; دراين صورت عمر خويش را صرف چيزهاي بيهوده اي نمي كند كه هيچ فايده اي ندارد، چه رسد به اين كه عذاب ابدي را نيز در پي داشته باشد!